روزی مردی از کنار ساحل میگذشت که کودکی توجه او را به خود جلب کرد. کودک دستانش را از آب دریا پر و سپس به لبانش نزدیک میکرد. گویی آن را مینوشید و این کار را مجددا" تکرار میکرد. مرد نزدیک کودک رفت و به او گفت: مگر نمیدانی که آب دریا شور است؟ چگونه میتوانی آن را بنوشی؟! کودک پاسخ داد: من در حال بوسیدن دریا هستم. مرد باز با تعجب پرسید: به چه علت دریا را میبوسی؟! کودک گفت: من عاشق دریا هستم و آن را ستایش میکنم. زیرا آب دریا را اشک ابرهای آسمانی میپندارم که از عشق گل های زمینی آنقدر گریسته اند که هم خود را نابود کرده اند و هم معشوقشان را. من ابرها را عاشقان واقعی میپندارم و این اشک ها را لایق هزاران بوسه میدانم. من هر روز لب های خود را در این آب میشویم تا شاید اندکی از سرشت آسمانی را در خود نهادینه سازم