عشق با جدایی زیباست

به نام تک دانشجوی دانشکده ی قلبم

عشق با جدایی زیباست

به نام تک دانشجوی دانشکده ی قلبم

نامه ای از خدا برای تو...

بخوان مارا !

منم! "پروردگارت" ...

خالقت از ذره ای ناچیز

صدایم کن مرا!

آموزگار قادر خود را

قلم را ،علم را ، من هدیه ات کردم

بخوان مارا! 

آغاز ماه مبارک رمضان را بر همه ی شیعیان تبریک عرض مینمایم

منم معشوق زیبایت

منم نزدیکتر از تو به تو

اینک صدایم کن !

رها کن غیر مارا!

سوی ما بازآ !

منم پروردگار پاک بی همتا !

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل ! پروردگارت با تو می گوید

تو را در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد

بساط روزی خود را به من بسپار!

رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را !

تو راه بندگی طی کن؛ عزیزا! من خدایی خوب میدانم...

تو دعوت کن مرا بر خود! به "اشک"ی "یا خدا"یی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را !

بجو مارا!

تو خواهی یافت: که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو

که وصل عاشق و معشوق هم ،آهسته میگویم: " خدایی عالمی دارد "

قسم بر عاشقان پاک با ایمان !

قسم بر اسبهای خسته در میدان !

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن !

تکیه کن بر من!

قسم بر روز؛ هنگامی که عالم را بگیرد نور!

قسم بر اختران روشن اما دور !

رهایت من نخواهم کرد ...

بخوان مارا!

که میگوید که تو خواندن نمیدانی؟

تو بگشا لب !

تو غیر از ما خدای دیگری داری؟

رها کن غیر مارا! آشتی کن با خدای خود

تو غیر از ما چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از ما چه میگویی؟

وتو بی من چه داری؟ هیچ!

بگو با ما چه کم داری عزیزم ؟ هیچ

هزاران کهکشان و کوه و دریا را

وخورشید و گیاه ونوروهستی را!

برای جلوه ی خود آفریدم من

ولی وفتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

تویی زیباتر از خورشید زیبایم !

تویی والاترین مهمان دنیایم !

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

تو ای محبوب تر مهمان دنیایم!

نمیخوانی چرا مارا؟

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی !

ببینم من تورا از درگهم راندم؟

اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا

اما به روز شادی ات یک لحظه هم یادم نمیکردی

به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟

که می ترساندت از من؟

رها کن آن خدای دور

آن نامهربان معبود

آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت !

خالقت !

اینک صدایم کن مرا !

با قطره اشکی

به پیش اور دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم !

غریب این زمین خاکی ام !

آیا عزیزم! حاجتی داری؟

تو ای "از ما " کنون برگشته ای اما!

کلام آشتی را تو نمیدانی؟

ببینم ! چشمهای خیست آیا گفته ای دارد؟

بخوان مارا!

بگردان قبله ات را سوی ما!

اینک وضویی کن !

خجالت میکشی از من؟

بگو ! جز من کس دیگر نمیفهمد

به نجوایی صدایم کن !

بدان آغوش من باز است

برای درک آغوشم

شروع کن ! یک قدم با تو ،

تمام گامهای مانده اش با من...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد