متولد 17 آذر 1376 و یه دختر شیطون و بامزه(البته این نظر دوستامه ها)
مهربونم ولی خیلی زود عصبی میشم
درس خونم
5تا خواهر دارمو 1 برادر که همشون از من بزرگ ترن و ازدواج کردن
یه شناگر حرفه ای هم هستم
ادامه...
زنی شایعه ای را درباره همسایه اش مدام
تکرار می کرد.
در عرض چند روز، همه محل داستان را فهمیدند.
شخصی که داستان درباره او بود، عمیقاً آزرده و دلخور شد.
بعد زنی که شایعه را پخش کرده بود متوجه شد که کاملاً اشتباه می کرده. او خیلی
ناراحت شد و نزد خردمندی پیر رفت و پرسید برای جبران اشتباهش چه می تواند بکند؟
پیر خردمند گفت: به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش. سر راه که به خانه می
آیی پرهایش را بکن و ...یکی
یکی در راه بریز. زن
اگرچه تعجب کرد، آنچه را به او گفته بودند انجام داد. روز
بعد مرد خردمند گفت: اکنون برو و همه پرهائی را که دیروز ریخته بودی جمع کن و برای
من بیاور! زن
در همان مسیر به راه افتاد، اما با ناامیدی دریافت که باد همه پرها را با خود برده
است. پس
از ساعت ها جستجو، با تنها سه پر در دست بازگشت. خردمند
گفت: می بینی ؟ انداختن آن ها آسان است اما بازگرداندنشان غیر ممکن است. شایعه نیز
چنین است. پراکندنش
کاری ندارد، اما به محض اینکه چنین کردی دیگر هرگز نمی توانی آن را کاملاً جبران
کنی.